آب بازی کردم...
امروز صبح با مامی جونم آماده شدم تا بریم بیرون مامی یه کوچولو خرید داشت ولی، قبلش یه سر باید می رفتیم خونه ی خاله مریم لباسم رو خودم انتخاب کردم و به مامی جونم گفتم این خوبه، آره این قشنگه آماده شدم تا بریم خونه ی خاله و من با فاطمه بازی کنم میســــــــــــــی عمو یاقوت جـــــــونم مامی جونم چند تا عکس از من گرفت و کلی فدام شد و بعدش رفتیم خونه خاله یه کوچولو نشتیم و بعد مامی گفتش که ما باید بریم، آخه مامی جونم خرید داشت خاله گفتش که آتریسایی می مونی تا مامان بره و بیادش، منم فوری گفتم آره این جوری شد که مامی رفت و منم با فاطمه و خاله کلی بازی کردم ...
نویسنده :
آتریسا جون
16:17